کد مطلب:140575
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:112
زبان حال علیا مکرمه جناب سکینه خاتون
پدر فدای تو گردم ببین به چشم ترم
چه گویم آنكه چه آمد در این سفر بسرم
كدام داغ دل خویش را نظاره كنم
كدام درد دل خویش را شماره كنم
براه شام نبودی رمق در اعضایم
ز بس كه خار مغیلان خلید در پایم
شبی بناقه بی محمل سوار شدم
سرت بدیدم و در ناله چون هزار شدم
به پشت ناقه چه شد صوت من بناله بلند
مر از پشت شتر ظالمی بزیر افكند
در آنزمان من محزون بصد هزار خروش
چه از شتر بزمین آمدم شدم مدهوش
ز بعد ساعتی آمد چو هوش بر سر من
بروی خاك بدیدم فتاده پیكر من
دگر ز قافله آنجا نمانده بود كسی
در آن سیاهی شب بهر من نه دادرسی
به سوزن مژه درهای دیده می سفتم
ز سوز سینه همه دم بخویش می گفتم
كه ای سكینه مخور غم كه خواهی امشب مرد
دگر طپانچه ز شمر لعین نخواهی خورد
اگر كه طعمه این وحشیان شود تن تو
خلاص گشت ز زنجیر ظلم گردن تو
اگر كه جان رود از بی كسی ز پیكر تو
دگر كسی نزند سنگ كینه بر سر تو
اگر در این دل شب آیدت اجل بر سر
روی بخلد و ببینی تن علی اكبر (ع)
من ستم زده بودم بكار خود حیران
كه شد ز دور هویدا زنی بصد افغان
ز ره رسید و بزانو مرا ز لطف نشاند
ز مهر بر رخ زردم گلاب و مشگ افشاند
بگریه گفت كه ای نور دیده ی مادر
سكینه دخترك غم رسیده ی مادر
شد از وجود تو بر شامیان مگر ره تنگ
كه از شتر بزمینت زدند بر سر سنگ
كه ناگهان بصد آه و فغان در آندل شب
بگوشم آمد آواز عمه ام زینب (ع)
كه ای یتیم من و ای سرور سینه من
كجا فتاده ای ای خسته جان سكینه من
گشای چشم و نظر كن به آه و زاری من
كه خاك بر سر من بر یتیم داری من
غرض چو زینب محزونه كرد جا ببرم
بدیدم آنكه بزانو گرفته است سرم
بگفت با چه كسی ای كه با دل غمناك
سر سكینه گرفتی بزانو از سر خاك
جواب داد بزینب كه ای اسیر جفا
منم ستم كش ایام مادرت زهرا
بهر كجا كه دهد چرخ سفله جای شما
من ستم زده می آیم از قفای شما